امروز و فردا عالمی در التهاب است
عرشیان باب حوائج که خطابش کرند...
جگرم را ز همین شعر کبابش کردند
امیرحسام یوسفی
عرشیان باب حوائج که خطابش کرند...
جگرم را ز همین شعر کبابش کردند
امیرحسام یوسفی
آن کس که به خاک درت افتاده منم آن کس به محبت تو دلداده منم دیگر چه سعادتی از این بالاتر شه زاده شمایی و گدا زاده منم *** هستم همه شب یاد تو ای شه زاده محتاج به امداد تو ای شه زاده ای کاش که امر فرج امضا بشود از برکت میلاد تو ای شه زاده *** روشن شب تار می شود از امشب غم پا به فرار می شود می شود از امشب فصل دل عشاق علیِّ اصغر شش ماه بهار می شود از امشب *** شنیدم یا علی اعجاز کردی شنیدم تا خدا پرواز کردی شنیدم با همان دستان کوچک "گره های بزرگی باز کردی"1 *** هنوزم که هنوزِ بی قرارِ هنوزم هر دو چشمش اشکبارِ به امیدی که برگردی علی جان هنوزم مادرت چشم انتظارِ سيدمجتبىٰ شجاع
روشن تر از روز است خیلی بامرامند وقتی کریمان با گدایان هم کلامند الحق که آقازاده ها یک یک امیرند الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم وقتی گدای این درم، مردم گدامند عین عدم هستیم و با آنان وجودیم پس ما همان هاییم که آن ها بنامند سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد این خانواده از طفولیت امامند چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم» فرزندهای فاطمه با احترامند هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند این چهارده تا روشنی صبح و شامند این چهارده آیینه از بس که شبیه اند وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند ××× و الله این پروانگی ما می ارزد هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد معشوق عالم می شود یک روز، عاشق مجنون ما اندازه لیلا می ارزد قلاده ما را همین گوشه ببندید سگ هم کنار خانه این ها می ارزد سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم حالا که شد مال تو از حالا می ارزد این گریه ها را آیه تطهیر گفتند یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد با کاظمین تو بهشتی دارم این جا پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً وقتی عصای حضرت موسی می ارزد! دستی بکش بینا کنی این چشم ها را با معجزات تو چه نابینا می ارزد! کافی ست ما را این که بابای تو خندید لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد ××× آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت دارد زیادش می کند لطف زیادت آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه... آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت! تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم من کیستم؟ من از گدایان بلادت من از در این خانه ات جایی نرفتم پس رو مگردان از گدای خانه زادت آن که مرا حالا مُرید تو نوشته حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید عرض ارادت می کند بر بامدادت بابای تو با دیدن تو گریه می کرد با گریه لطف دیگری دارد عبادت آباء و اجدادت همه یک یک جوادند پس می نویسیمت جواد بن الجوادت ××× بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم جبریل حتی می گذارد بال و پر هم به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً وقتی دوا می سازم از این خاک در هم تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت بال و پر ما سوخته حتی جگر هم با آبروی تو تهجّد آبرو یافت فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم با این جمالی که تو را دادند، باید... بین خریداران تو باشد پدر هم نام مرا هم بین این عشاق بنویس بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز! این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم هستند یک یک شیرها دنبال دامت چشمان آهوی خراسانِ پدر هم فهم من از لطف جوادی تو این است: که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم ما را ببر تا کاظمین این بار با هم ما را بخر در کاظمین این بار درهم ××× جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد وقتی کریمیِ خدا آخر ندارد ما را برای در زدن معطل نکردند اصلاً بیوت این کریمان در ندارد این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است نام علی که اصغر و اکبر ندارد طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد بین مقامات رباب این شان کافی س که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد * وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت میدان علمداری ازین بهتر ندارد وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت آخر گمان کردند که لشگر ندارد طفل است و بابای بلاتکلیف مانده حیرانی است و کودکی که سر ندارد * گیرم که از فردا دوباره آب وا شد چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد استاد لطیفیان
يا حضرت على اصغر ع
يا حضرت على اصغر ع
تا ديده به روى چشم مولا وا كرد
دل را به فداى غربت بابا كرد
با خنده ى زيباى على (ع)گونه ى خود
در قلب محبان على (ع) جا وا كرد
اصغر چرمى
يا حَبيبَ مَن لا حَبيبَ لَه بچه آهويم كه در دام شما افتاده ام گرچه در بندم وليكن بنده اي آزاده ام هر که نقش خویش را در خاکساری دیده است (1) شاد از آنم خاكسار كوي " آقازاده " ام **** محتشم با گريه " كل يوم عاشورا " بخوان روضه اي از تشنگي و مادر و لالا.. بخوان از كمان و تير تيز و حرمله با ما بگو " لافتي الا علي اصغر" براي ما بخوان **** مادري غم زده و خون جگرم گريه مكن همه ي دلخوشي ام ، تاج سرم گريه مكن چه كنم نوگل من تا كه تو ناخن نكشي؟ به خدا شير ندارم پسرم گريه مكن **** هاشمي زاده غصه هارا که میبرم از یاد میشود خانه ی دلم آباد واژه در واژه میزنم فریاد شب میلاد او مبارک باد رجبیون "مه" رجب آمد نخل امید را رطب آمد نه فقط دلبر حسین آمد بلکه تاج سر حسین آمد نوه ی مادر حسین آمد علی ِ اصغر حسین آمد او شراب خم حسین باشد علی سوم حسین باشد آسمانی ترین شهاب است او هاشمی زاده مستطاب است او نور چشم ابوتراب است او زينت دامن رباب است او عشق لیلی و عشق مجنون است أخوی رقیه خاتون است جبرئیل امین غزل خوانش خالقش از علاقه مندانش میبرد دل لبان خندانش میکند عمه دست گردانش عمه جان زينبش به يادش بود فكر اسپند و "وان يكاد"ش بود ز مسیحا دمان مسیحاتر ز دو صد خضر و يوسف آقاتر ز موالید خانه زیباتر ز رسولان حق معلّاتر پیر ادیان رایجش کردند طفل باب الحوائجش کردند بي قرارش جناب جبرائيل سربه دارش جناب ميكائيل چاي ريزش جناب اسرافيل سربه زيرش جناب عزرائيل اسم رمز سفينه ي ارباب جاي او روي سينه ي ارباب بانگاهش اگر صفابدهد دردهای همه دوا بدهد لقمه نانی به هر گدا بدهد تذکره های کربلا بدهد بوی سیب حرم وزیده و بس سوی روضه مرا کشیده و بس قسمت این بود بزرگ تر بشود و سپس عازم سفر بشود وهمانند محتضر بشود و برای پدر سپر بشود قسمت این بود حرمله برسد به حرم سوت و هلهله برسد قسمت این بود کوفه جا بزند مادری عمه را صدا بزند پدری قید بچه را بزند طفل شش ماهه دست و پا بزند قسمت این بود سه شعبه گیر کند مادری را ز غصه پیر کند قسمت این بود کربلا برسد به حرم پای اشقیا برسد بی نوایی به یک نوا برسد وکسی پشت خیمه ها برسد برسد تا که نبش قبر کند قسمت این بود ربابه صبر کند (1)هر که نقش خویش را در خاکساری دیده است /می نهد چون بوریا پهلوی لاغر را به خاک .صائب
چون موج روي دست پدر پيچ و تاب داشت وز نازکي، تني به صفاي حباب داشت چون سوره هاي کوچک قرآن ظريف بود هرچند، او فضيلت ام الکتاب داشت چون ساقه هاي تازه ريواس، ترد بود از تشنگي اگرچه بسي التهاب داشت از بس که در زلالي خود، محو گشته بود گويي خيال بود و تني از سراب داشت لبخند، سايه اي گذرا بود بر لبش با آن که بسته بود دو چشمان و خواب داشت يک جا سه پاسخ از لب خاري شنيده بود آن غنچه ليک فرصت يک انتخاب داشت خونش پدر به جانب افلاک مي فشاند گويي به هديه دادن آن گل ، شتاب داشت خورشيد، در شفق شرري سرخ گون گرفت يعني که راه شيري او، رنگ خون گرفت
رفتي و بهار خيمه را دي کردي تمرين شهامت و وفا کي کردي اي غيرت مردي و شرف مي بينم شش ماهه تمام راه را طي کردي
از عرش ندا آمده أین الرَّجبیُّون
پیغام خدا آمده أین الرَّجبیُّون
شفّافیِّ آئینه ی این سینه خدائیست
مصراع به مصراع من اینبار رضائیست
اِیوان ِ طلا در نظرم آمده مَردم
جَلدم به هوای کَرم و دانه ی گندم
اینبار قلم دست شما حضرت سلطان
دل مال تو هرجا که دلت خواست بگردان
لبخند لبت دلخوشیِّ عرش معلّاست
دُردانه ی تو نور دل حیدر و زهراست
یکدانه گل خانه ی تو اصل وجود است
از نسل رئوف آمده و معدن جود است
بخشیدنش از جنس خداوند و پیمبر
روح و بدنش قالبی از حیدر و کوثر
صبر و کرمش خاطره ی جنگ جمل گفت
گهواره نشین حیِّ علی خیر العمل گفت
در هر نفسش کرب و بلایی شده تفسیر
با نام عمو روی لبش آمده تکبیر
سجّاد ه ی سجّاد گرفتار صدایش
یادآور باقر شده آثار و ندایش
در نطق و بلاغت همه ی قدرت عاشق
در صدق و صفا صفحه ای از صورت صادق
خشمش شده در بند یل ِ طاقت و کظمش
خشنودیِّ حق حاصلی از طاعت و عزمش
تحکیم حکیم و وصیِّ والیِّ طوس است
تفسیر خدا گل پسر شمس ِ شموس است
از نسل جوادت رسد امِّید به موعود
با عدل خدا فتنه شود یکسره نابود
از واژه ی ارشاد و هدایت به زکاوت
از فصل غریبیِّ زکی تا به تلاوت
قرآن خدا قاریِّ قرآن مجید است
قربان لبی که دم نابش " وَ نُرید" است
منجیِّ غم کرب وبلا تا خود کوفه ست
تیغ دودم حیدریَّش مزد سقیفَه ست
امروز نیازی به گداییِّ درش نیست!!!
سیصد نفر و سیزدهی با پسرش نیست!!!
تنها شده فرزند تو در حلقه ی یاران
زهراست که هر جمعه شود ندبه ی باران
هر زمزمه ی فاطمیُّون و رجبیُّون
گوید که بیا یوسف پنهان دل ِ خون
ما دلشدگان دلخوش دیدار تو هستیم
ما مشتریّان سر ِ بازار تو هستیم
حسین ایمانی
به نسیمت پر جبریل به هم می ریزد
پای اعجاز لبت نیل به هم می ریزد
تازه از راه رسیدی و گلویت تازه
بعد از این که شده تکمیل به هم می ریزد
آیه ی حنجره ات سمت خدا باریده است
یعنی آن شیوه ی تنزیل به هم می ریزد
یک قدم می رود و یک دو قدم می آید
کسی از حالت تعدیل به هم می ریزد
تشنه رفتی و بلا فاصله سیراب شدی
مادر از این همه تبدیل به هم می ریزد
داغ تو آه شد و گریه حرم را پُر کرد
می روی و همه ی ایل به هم می ریزد
علیرضالک
زلال اشك تو رشك فرات است
فرات از صافى چشم تو مات است
وجود تو تعادل بخش این نهر
كه بى تو آبگیرى بى ثبات است
نماز صبر مىخواند كنارت
غمت گرداب كشتى نجات است
نیازى نیست تا حكمت بخوانیم
وجودت شرح اسماء و صفات است
من از عمر كمت خواندم كه روحت
به این كثرت سرا بى التفات است
نخ قنداقه پر پیچ و تابت
مدار كهكشان و ممكنات است
شیخ رضاجعفری
تو را من مىشناسم بى قرینى
سوار كوچك نیزه نشینى
میان آیههاى سوره فجر
تو هم كوتاه و هم كوچك ترینى
بگوید با زبان سرخ خونت
تو هم دلواپس فرداى دینى
به چشمان زمینى، آفتابى
به چشم آسمان، ماه زمینى
دلم را بین دست تو سپردم
تو هم مانند جدّ خود امینى
بسوزان، آب كن، از نو بریزم
یقین دارم تو هم مىآفرینى
شیخ رضاجعفری
درد دل هر خسته مداوا بشود
افسوس که در کرببلا دستِ خزان
نگذاشت که این غنچه شکوفا بشود
سیدمجتبی شجاع
گفته پیغمبر به دست، تشنه آب دادن ثوابه
ببینید بچه م هلاکه، چارشم یه چیکه آبه
به خدا گناه نداره، آب بهش بدید ثوابه
دل من رو نسوزونید، دنیاتون آتیش می گیره
نمی بینید روی دستم، شیرخوارم داره می میره
الهی آتیش بگیرن ، نه فقط دل می سوزونن
کوفیا هر جوری باشه، زهرشونو می رسونن
تیری که برای صید، شیر کربلا میارن
کوفیا برای حلق، شیرخواره کنار می ذارن
اگه تیر سه شعبه باشه، دیگه حنجر نمی مونه
اگه طفل شیرخواره باشه، به خدا سر نمی مونه
خونای حلق علی رو، سمت آسمون می پاشه
می گه بعد علی اصغر، می خوام این دنیا نباشه
یه قدم به سمت خیمه، یه قدم به سمت لشگر
می شینه پا می شه از جا، به گمونم شده مضطر
داره می ره پشت خیمه، الهی رباب نبینه
که تا خیمه ردّ خون، پسرش روی زمینه
محسن عرب خالقی
بخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیست
گفتم از اشکم مگر ای غنچه نوشی آب لیک
از تو معذورم که اشک من به جز خون آب نیست
در حرم، هر سمت باشد قبله، اما بهر من
غیر رویت قبله و جز ابرویت محراب نیست
خیمه بیت و کعبه مهد و در طواف اهل حرم
این طواف حج عشق است و جز این آداب نیست
هفت بار آمد صفا و مروه هاجر، آب جُست
من که ده ها بار در هر خیمه رفتم، آب نیست
قسمتی از راه را با هروله هاجر برفت
من همه ره را دویدم، کام تو سیراب نیست
استادانسانی
گهواره خالی می شود با رفتن تو
دیگر نمانده فرصتی تا رفتن تو
حتی خدا با رفتنت راضی نمی شد
عیسای من قربان بالا رفتن تو
هر چیز را، هر رفتن نا ممکنی را
می شد که باور کرد الا رفتن تو
وقتی گناهی سر نمی زد از گلویت
یعنی چرا یعنی معما رفتن تو
ای کاش می بردی مرا با چشم هایت
یا این که می افتاد فردا رفتن تو
وقتی که پا در عرصه حق می گذاری
فرقی ندارد آمدن یا رفتن تو
استادلطیفیان
موضوعات
آرشیو
لینکستان
درباره ما
پیوند های روزانه
آمار وبلاگ